Alborz-01.png
alborz-popel.jpg
اهداف غیرممکن را با این توصیه ها ممکن کنید
ارسال در: 1391/05/03-09:17
مارتا بک، جامعه شناس و مشاور مسائل اجتماعی، یکی از چهره های برجسته رسانه ای در زمینه کسب موفقیت در زندگی محسوب می شود. او در این مقاله راه های رسیدن به اهدافی را شرح می دهد که شاید در نگاه نخست رسیدن به آنها غیرممکن به نظر برسد.

وقتی ۱۳ ساله بودم، جلــوی تلویزیــون درب و داغان خانه دراز کشیده بودم و داشتم تکالیف مدرسه را انجام می دادم. یک دفعه حس عجیبی به من گفت سرم را بالا بگیریم و تلویزیون را نگاه کنم. تلویزیون مسابقات دو و میدانی دانشگاهی داخل سالن را پخش می کرد. همان موقع بدون اینکه اختیاری از خودم داشته باشم، صدایم درآمد که من می خواهم همین جا بروم؛ دانشگاه. چند ثانیه بعد گوینده اخبار گفت:...اینجا در دانشگاه هاروارد مسابقات قهرمانی دوومیدانی... یک دفعه حس کردم قلبم ایستاد. حتی در فانتزی ترین رؤیاهایم هم نمی گنجید که زمانی بتوانم به دانشگاهی در حد هاروارد بروم. اگر فرض کنیم، این حس احمقانه نبود اما قطعا غیرعادی بود که دختری مثل من از یک شهر کوچک با سطح رفاهی و اجتماعی نه چندان مناسب بتواند به هاروارد برود. غیر از این رفتن به هاروارد به مغز، استعداد و پولی بسیار بیشتر از آنچه من داشتم، نیاز داشت. به عبارت ساده تر من حقیقت آن جملات غیرارادی را در مغز استخوانم حس کردم: خب، من فکر مسخره ای کردم. شاید رفتن به هاروارد مطلقا غیرممکن نباشد اما باید گفت احتمال وقوع آن بسیار پایین است. همانجا جلوی تلویزیون، نخستین هدف غیرممکن خود را دریافتم.

چند دهه بعد، چند مدرک و دیپلم از هاروارد داشتم که همگی داخل کمدم هستند. درنهایت شادی و خوشحالی انتظار دارم، همین اتفاق در باره اهداف دست نیافتنی دوستان، آشنایان و بیماران من هم بیفتد؛ البته به شرطی که چنین هدفی به ذهن شما خطور کرده باشد. شاید بپرسید از کجا بدانیم اصلا چنین فکری به ذهنمان رسیده است؟ شاید یک هدف غیرممکن صرفا مثل جرقه ای در ذهنتان زده و بعد خاموش شده است و شما هم اصلا به آن توجهی نکرده اید. شاید این صرفا رؤیایی بوده که به ذهنتان خطور کرده؛ اینکه بعدا چقدر به خودتان گفته اید این فکر احمقانه است و باید آن را کنار بگذارم هم زیاد اهمیتی ندارد؛ چون این فکر آمده و اگر دنبالش بگردید پیدایش می کنید. شاید هم آرزویی است که همین حالا به آن فکر می کنید؛ اینکه بقیه فکر می کنند شما دیوانه شده اید و باید بستری شوید هم اهمیتی ندارد! در هر شکلی یادگرفتن اینکه یک هدف غیرممکن را به ذهن خود دعوت کنید و آن را بپذیرید، اصلی ترین مرحله است. وقتی این هدف شما را بیدار کرد، رودخانه ای از رؤیا و شور شوق در ذهن شما جریان پیدا می کند که اگر بتوانید آن را به درستی مدیریت کنید، می توانید به اهدافتان دست یابید. شاید اصلا سرنوشت شما همین باشد.

● ماشین زمان

ابتدا باید اعترافی کنم. باید بگویم من کمابیش به نوعی به پیشگویی در زمینه اهداف غیرممکن اعتقاد دارم. به نظر من این جرقه های ذهنی گاهی تصاویری از آینده ای است که ما در حال حاضر آن را مشاهده می کنیم. برای این نظر می توانم به گفته آلبرت اینشتین رجوع کنم. اینشتین می گوید: «فیزیکدان ها می دانند فاصله بین گذشته، حال و آینده فقط یک توهم احمقانه است.» فیزیک به ما می گوید که زمان می تواند کش بیاید یا اینکه به شدت فشرده شود. من آنقدر به قوانین فیزیک اعتقاد دارم که بگویم ما انسان ها گاهی حقایقی را حس می کنیم که در حالت عادی نباید متوجه شان باشیم، زیرا قوانین و فرضیات خودمان روی آنها را پوشانده اند.

پیشگویی یا اطلاع داشتن درباره حوادثی که تاکنون اتفاق نیفتاده اند چیزی فراتر از علوم رفتاری نیست. در مطالعه ای محققان به داوطلبان تعدادی عکس نشان دادند که در آنها هم تصاویر دلپذیر و هم ناراحت کننده وجود داشت. محققان متوجه شدند، فشار خون و ضربان قلب افراد مورد تحقیق در زمان مواجهه با تصاویر ناراحت کننده بالا رفت اما نکته جالب اینجا بود که ضربان قلب و فشار خون ثانیه هایی پیش از پدیدارشدن تصاویر ناخوشایند بالا می رفت. چیزی که درنهایت محققان نتوانستند توضیح علمی قانع کننده ای برای آن پیدا کنند.گاهی اوقات برخی افراد برای رسیدن به این اهداف غیرممکن بهای سنگینی پرداخته اند اما ایمان داشته اند که سرنوشت شان، رفتن به سمت این هدف است. ژاندارک هدفی برای خود برگزیده بود که غیرممکن بود؛ آنقدر سخت و دشوار که درنهایت به قیمت جانش تمام شد. وینستون چرچیل زمانی که مرد جوانی بود به یکی از دوستانش گفته بود: «به تو می گویم که من مسئول دفاع از خاک انگلستان خواهم شد. در بالاترین پست قرار می گیرم، این پست را به دست می آورم. سرنوشت من این است که این کشور را نجات دهم.» آیا به نظرتان این افراد صرفا رؤیای یک غیرممکن را دیده اند و عاشق آن شده اند یا اینکه باور کرده اند که سرنوشت شان به انجام این کار و رسیدن به این هدف گره خورده است؟

اینکه هدف غیرممکن ما نتیجه عمل ما باشد یا علت آن خیلی فرقی ندارد. مهم این است که این هدف نیرویی در ما ایجاد می کند که ما را به جایی فراتر از محدودیت هایمان سوق می دهد.

● کمک کنید اتفاق بیفتد

زمانی که شما شرایط پایه ای مراقبت از خود را متوجه شوید، آن وقت می توانید راهبردهای متعددی را به کار ببرید تا اهداف به شدت غیرممکن از سایه بیرون آمده و جذب شما شوند. در اینجا یک تمرین بسیار جالب را به شما یاد می دهم. ابتدا یک مداد در دست بگیرید و چند پرسش کلیدی را بنویسید: چه حسی دارید؟ چه نیازی دارید؟ و چه چیزی می خواهید؟ به محض اینکه سؤالی را نوشتید، مداد را به دست دیگر داده و هر چیزی که به ذهنتان می رسد بنویسید. احتمالا از نتیجه این آزمایش تعجب خواهید کرد. وقتی ذهن شما کاملا درگیر حل مسئله ای باشد، تلاش برای نوشتن با دست غیرتخصصی گاهی باعث آشکار شدن زوایای پنهان شخصیت شما می شود. افرادی را دیده ام که در نوشته های لرزان و بدخط خود با دست دیگر، راه هایی برای رسیدن به اهداف غیرممکن خود یافته اند. اگر بیشتر از اینکه کلامی فکر کنید بصری بیندیشید، (یعنی سعی کنید چیزی که می خواهید به آن فکر کنید را تصور کنید) احتمالا می توانید.

تمرین دیگری هم انجام دهید: سفر در زمان. چند دقیقه در جای ساکت و راحتی نشسته، چشمان خود را ببندید و تصور کنید که زمان عوض شده است. روز و ماه همان است اما به جای سال مثلا ۲۰۱۲، فرض کنید در سال ۲۰۲۰ هستید. فکر کنید که در آن سال چقدر پیر شده اید. دوست صمیمی تان چقدر پیر شده و چه قیافه ای پیدا کرده؟ بچه هایتان چطور؟ همسرتان؟ بگذارید در آن زمان فرو روید و ساکن شوید. حالا در حالی که چشمان تان کماکان بسته است، خیلی ساده اوضاع و احوال خود را توضیح دهید. کجا هستید؟ چه لباسی پوشیده اید؟ هوا چطور است؟ حالا زندگی تان را توصیف کنید. اکنون مهم ترین مسئله زندگی شما چیست؟ کجا مشغول کار هستید؟ چه کسی در کنار شماست؟ سعی کنید به جای اینکه از خودتان داستانی بسازید، خیلی ساده آن موقعیت را تصور کنید. اگر هم هیچ تصویری به ذهنتان نیامد، نگران نباشید. اهداف غیرممکن شما هنوز پنهان هستند اما شما آنها را صدا زده اید و آنها هم صدای شما را شنیده اند. ممکن است آنها درست بلافاصله وقتی تمرین را تمام کردید، سر و کله شان پیدا شود یا وقتی مسواک می زنید یا تازه به تختخواب رفته اید.

تمرین سوم برای به دام انداختن اهداف غیرممکن هم نوعی سفر در زمان است اما برای این تمرین، نیازی نیست خودتان را به آینده پرتاب کنید. در عوض آینده تان خودش به ملاقات شما می آید. تصور کنید که با آدم خوشحال، سرحال و باهوشی دیدار کرده اید که می تواند بهترین حالت شما در ۱۰ سال آینده باشد. از این شخص مشاوره بگیرید. اگر به مشکلی برخورد کردید از این فرد بپرسید که ۱۰ سال قبل چطور این مشکل را حل کرده است؟ بپرسید در حال حاضر مرتکب چه اشتباهاتی شده اید و چطور باید آنها را تصحیح کنید. مثل تمرین قبلی، ممکن است ابتدا هیچ پاسخی دریافت نکنید. با این حال خود واقعی شما که فردی خردمند است و خارج از بعد زمان حضور دارد، پرسش ها را تشخیص داده است. شما به زودی پاسخ های خود را دریافت خواهید کرد.

● قلمرو دست نیافتنی

اینجاست که احتمالا شما از خودتان می پرسید؛ چطور باید اهداف غیرممکن خود را تنظیم کنید؟ مشکل اینجاست که نمی توانید. اهداف غیرممکن همان قدر منطقی و معمول هستند که به جای یک گربه خانگی با یک ببر سیبری روبه رو شوید! ذهن منطقی شما توان یافتن آنها را ندارد. خوشبختانه اهداف غیرممکن شما را پیدا می کنند. علم سرنوشت شما، سال ها شما را تعقیب خواهد کرد و جز برای لحظاتی کوتاه خود را به شما نشان نخواهد داد، به این امید که شما بتوانید این جرقه های زده شده در تاریکی را ببینید و آنها را دنبال کنید. من این افتخار را داشتم که شاهد تشخیص اهداف غیرممکن بیماران و مراجعان خود باشم. اینکه بدون هدایت و راهنمایی خاصی ببینی افراد دور و برت تصمیم می گیرند برای یک پست مدیریتی تلاش کنند، خانه بزرگی بخرند، رمان بنویسند و صاحب فرزند شوند، واقعا هیجان انگیز است. شاید این اهداف به نظرتان خنده دار و ساده باشند اما داستان مهم اینجاست که این اهداف برای این افراد غیرممکن بوده اند اما ممکن است برای شما مسائل دیگری غیرممکن به نظر برسند.

برنامه ریزی برای داشتن فرزند دقیقا مثل فرایند دعوت اهداف غیرممکن به زندگی است. شما نمی توانید به زور یک هدف غیرممکن برای خودتان طراحی کنید اما می توانید شرایطی ایجاد کنید که از وقوع آن جلوگیری شود یا به ایجاد آن کمک شود. در اینجا ذکر یک نکته ضروری است: شما باید با روح و روان خود دوست باشید و از آن حفاظت کنید. یعنی اینکه به نیازهای واقعی خود توجه کنید، با خودتان نه منصفانه، بلکه مهربانانه رفتار کنید و حتی اگر افراد ناخوشایندی اطراف تان را گرفته اند، عزت نفس خود را حفظ کنید. همان طور که یک بدن خسته و بیمار نمی تواند اساس و پایه یک زندگی سالم باشد، یک روح خسته و بیمار احوال هم نمی تواند برای شما تامین کننده رشد و تعالی ای باشد که دوست دارید به آن برسید.

● وقتی پیدایش می کنید

یافتن یک هدف غیرممکن با تنظیم یک هدف عادی متفاوت است. نخست اینکه متوجه می شوید که این چیزی نیست که فکرش را کرده باشید؛ این هدف از جایی ماورای تفکر عادی می آید. دوم اینکه نوعی حسرت تکان دهنده نسبت به این هدف در شما ایجاد می شود مثل اینکه قلبتان به طرف سرنوشت نهایی کشیده می شود. سوم اینکه ذهن متحیر و مردد شما دچار یک سرگیجه تمام عیار می شود. اگر قبلا چنین حالتی را تجربه نکرده اید احتمالا احساس درهم ریختگی و سرگشتگی خواهید کرد. دقیقا همان حسی که من در ۱۳ سالگی موقع تماشای مسابقات دوومیدانی دانشجویان دانشگاه هاروارد داشتم. شما حتی نمی توانید تصور کنید که با چه نوع کار و تلاش و شانسی می توانید به این هدف برسید. دستیابی به این هدف یا ایده تقریبا غیرممکن به نظر می رسد... البته تقریبا. این تقریبا ذهن شما را قلقلک می دهد، شما را وسوسه می کند، باور کنید که به طریقی، رؤیای شما وارد قلمرو اتفاقات محتمل می شود. چطور می توانید اینقدر مطمئن باشید؟

پاسخ این است که نمی توانید! خوشبختانه نخستین قدم شما بسیار ساده است: هدف غیرممکن خود را بنویسید؛ با جزئیات. بلافاصله قبل از اینکه عقلتان دوباره به کار بیفتد و اعصابتان (بابت این فکر شاید احمقانه) به هم بریزد.محققان می گویند همین صرف نوشتن اهداف، شانس شما را برای رسیدن به آنها افزایش می دهد. شاید علت این است که عمل نوشتن، مغز شما را به کار می اندازد تا محیط اطراف را اسکن کرده و به دنبال فرصت هایی بگردد که می توانند شما را در رسیدن به هدفتان یاری کنند. شما مسیرهای متفاوتی را امتحان خواهید کرد تا متوجه شوید که اهداف غیرممکن شما آنقدر نامحسوس و نامشخص هستند که تا به حال حتی به آنها توجه هم نکرده اید اما در طول زمان همین اهداف مسیر حرکت شما را به شکل باورنکردنی تغییر خواهند داد.وقتی اهداف غیرممکن خود را نوشتید، کار اصلی شروع می شود. بیماران زیادی داشتم که تحت تاثیر نیروی الکتریسیته عجیب اهداف خود قرار گرفتند. می شود اینطور فرض کرد که این احساس شدید و پرشور قطعا به نتایج مطلوب منتهی خواهد شد. فکر می کنم علت اینکه اهداف غیرممکن اینقدر باعث افزایش اعتمادبه نفس ما می شوند، این است که برای تشخیص و شناختن آنها به انرژی بسیار زیادی نیاز داریم. همین فوران انرژی گاهی برای خود ما تعجب آور است و حس اعتمادبه نفس را در ما افزایش می دهد. تقریبا همیشه توان و انرژی لازم برای رسیدن به یک هدف غیرممکن از آنچه انتظار داریم نه تنها کمتر نیست بلکه بیشتر هم هست. به عبارت دیگر فرایند کارکردن برای رسیدن به یک هدف غیرممکن ما را وارد منطقه عجیب و غریبی می کند. شاید این تعریف کمی به شما کمک کند. رسیدن به اهداف غیرممکن گاهی شبیه کندن میوه از یک درخت بسیار بلند است که باید آنقدر آن را تکان داد تا میوه اش به زمین بیفتد. نکته جالب اینجاست که میوه ای که به زمین می افتد تقریبا هرگز از درختی که تکان داده اید نیست بلکه از درختان اطراف است!

این نکته بارها به اثبات رسیده است. بگذارید تجربه شخصی خودم را برایتان نقل کنم: زمانی که من ۱۵ ساله بودم، یک فهرست از اهداف غیرممکن خود تهیه کردم که شامل ۳ هدف کاملا بچگانه بود: اسکی یاد بگیرم، یک دوچرخه دنده ای داشته باشم و اروپا را ببینم. وقتی این اهداف نوشته شدند، مغز من شروع کرد به بررسی فرصت های شغلی و تخفیف های ویژه فروشگاه های لوازم ورزشی. من کم کم آنقدر پول جمع کردم که توانستم یک دوچرخه و لوازم اسکی بخرم. در ضمن به عنوان ویزیتور سعی کردم، آنقدر محصولات آرایشی و بهداشتی فرانسوی بفروشم که به عنوان جایزه یک سفر اروپا برنده شوم. اواسط فروش محصولات بودم که یکی از دوستان خانوادگی ما که اهل یوگسلاوی بود، دو بلیت رفت و برگشت اروپا برایمان فرستاد چون خودش سرش شلوغ بود و نمی توانست از آن استفاده کند. چند روز بعد من در خاک اروپا بودم، به دلیل تغییر ساعت سرم گیج می رفت و از شدت هیجان داشتم بیهوش می شدم. الگوی درک اهداف غیرممکن، سپس مقدار زیادی کار و فعالیت و درنهایت یک معجزه بارها و بارها برای من اتفاق افتاده است به نحوی که دیگر باعث تعجبم نمی شود.

بارها دیده ام که اهداف غیرممکن بیماران من را تحت تاثیر قرار داده است آن هم درست زمانی که آنها فکر می کردند در فضایی باثبات و امن قرار گرفته اند. همین چند آزمایش کوچک آنها را به پاسخ هایی رسانده که زندگی شان را متحول کرده است. شما از همین حالا اهداف غیرممکن خود را می شناسید اما ممکن است هنوز به وضوح آنها را تشخیص نداده باشید. بخشی از وجود شما که هنوز رؤیا می بیند (نه بخشی که فقط به زمان، نداشتن قدرت و غیرممکن ها فکر می کند) منتظر است تا شما کمی تامل کنید تا بتواند با خودآگاه شما صحبت کند. در برخی لحظات که شما با منطق و دو دو تا چهارتای روزمره محاصره نشده اید قلب شما کلماتی را می گوید که غیرممکن هستند اما شما یقین دارید که همین ها سرنوشت شما را خواهند ساخت.

منبع :پورتال خبری البرز
نظرات ارسالی:
 
مشارکت در بحث:
نام:
ایمیل:
متن پیام:
کد امنیتی:


درباره ما
جستجو
پیوندها
عضویت
ورود


RSS
آب و هوا



تمام حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به پورتال خبری البرز می باشد و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
البرز به هیچ ارگان ،دسته ، حذب و گروهی وابسته نیست

Copyright alborznews©2010 . All Rights Reserved